عید آمد

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم

هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم

احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم

من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم

صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم

ماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم

از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم

طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

 مهدی اخوان ثالث

پ.ن: یه سلام بهاری به دلای بهاری
سر سفره هفت سین تون وقتی از خدا بهترین حالات و می خواین به یاد مام باشین
عید همه مبارک

چند رباعی انتظار

ما مسأله­‌های اجتهادی داریم
در بحث و جدل كمی زیادی داریم
با این كه تو قطب عالم امكانی
ما چشم به قطب اقتصادی داریم

با چون و چرا چون و چرا می‌ كشنت
مانند تمام اولیا می‌ كشنت
ما از سر تفریح دعا می خوانیم
اینجا خبری نیست نیا می كشنت

امروز نشد! به فكر فردا باشیم
در فكر همان روز مبادا باشیم
هر هفته همیشه جمعه ها تعطیلیم
یكشنبه دوشنبه‌ ای بیا تا باشیم

هفتاد و دو تا حساب جاری داریم
دفترچه وام یادگاری داریم
ما كارگران، منتظر ماشینیم
این جمعه كمی اضافه كاری داریم

كوریم و ندیدیم خدایی هرگز
یكبار نگفتیم كجایی، هرگز
ما كار مهمتر از شما هم داریم
حق داری اگر جمعه نیایی هرگز

عباس صادقی زرینی

پ.ن:سلام خدمت همه دوستان و [...] و عاشقان و عارفان و دوست داران و  ... مشهد هستیم و نایب الزیاره همه
دلتون شاخه نبات / ۱۰۰تا هجرون واسه یه وصل شما خمس و زکات

دلباخته

اي صورت پهلو به تبدل زده! اي رنگ
من با تو به دل يكدله كردن، تو به نيرنگ

گر شور به دريا زدنت نيست از اين پس
بيهوده نكوبم سر سودازده بر سنگ

با من سر پيمانت اگر نيست نيايم
چون سايه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ

من رستم و سهراب تو! اين جنگ چه جنگي است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ

يك روز دو دلباخته بوديم من و تو!
اكنون تو ز من دل‌زده‌اي! من ز تو دلتنگ

فاضل نظری

پ.ن: متشکرم از آقای محمد کاظم کاظمی از نظرشون
پ.ن: ابیاتی که درشت هستند ... (بماند حالا)
پ.ن: پنج شنبه می رم مشهد نائب و زیاره هستیم
پ.ن آخری دیگه!: ایشالا مشهد با آقای محمد کاظم کاظمی دیداری داشته باشیم!

ما بد شانسيم!

زندگی قشنگ و زیباست
اما ، ما بد شانسيم
باد درست جاي مي وزد
             كه در آن پناه گرفته ايم
ما بد شانسيم
و كاري هم نمي شود كرد
به هر ضيافتي رفتيم
قورباغه هايي كه راه گم كرده بودند
            سر از ليوان هاي ما در آوردند.

رسول يونان
من يك پسر بد بودم

شهر من

شام است و آبگينة رؤياست شهر من‌
دلخواه و دلفريب و دل‌آراست شهر من‌
دلخواه و دلفريب و دل‌آراست شهر من‌
يعني عروس جملة دنياست شهر من‌
از اشكهاي يخ‌زده آيينه ساخته‌
از خون ديده و دل خود خينه ساخته‌
اندوهگين نشسته كه آيند در برش‌
دامادهاي كور و كل و چاق و لاغرش‌

دنيا براي خام‌خيالان عوض شده‌است‌
آري‌، در اين معامله پالان عوض شده است‌
ديروزمان خيال قتال و حماسه‌اي‌
امروزمان دهاني و دستي و كاسه‌اي‌
ديروزمان به فرق برادر فرا شدن‌
امروزمان به گور برادر گدا شدن‌
ديروزمان به كورة آتش فرو شدن‌
امروزمان عروس سر چارسو شدن‌
گفتيم سنگ بر سر اين شيشه بشكند
اين ريشه محكم است‌، مگر تيشه بشكند
غافل كه تيشه مي‌رود و رنده مي‌شود
با رنده پوست از تن ما كنده مي‌شود
با رنده پوست مي‌شوم و دم نمي‌زنم‌
قربان دوست مي‌شوم و دم نمي‌زنم‌

اي دوست‌! اين سراچه و ايوان مباركت‌
يوسف شدن به وادي كنعان مباركت‌
يك سالم و عصاكش صد كور و شل شدن‌
ميراث‌دار مردم دزد و دغل شدن‌
سهم تو يك قمار بزرگ است‌، بعد از اين‌
چوپان‌شدن به گلّة گرگ است بعد از اين‌
يا برّه مي‌شوند و در اين دشت مي‌چرند
يا اين كه پوستين تو را نيز مي‌درند
حتي اگر به خاك رود نام و ننگشان‌
اين لقمه‌هاي مفت نيفتد ز چنگشان‌
شايد رها كنند همه رخت و پخت خويش‌
اما نمي‌دهند ز كف تخت و بخت خويش‌
دستار اگر كه در بدل هيچ مي‌دهند،
شلوار را گرفته به سر پيچ مي‌دهند
سنگ است آنچه بايدشان در سبد كني‌
سيلي است آنچه بايدشان گوشزد كني‌

اي شهر من‌! به خاك فروخسپ و گَنده باش‌
يا با تمام خويش‌، مهياي رنده باش‌
اين رنده مي‌تراشد و زيبات مي‌كند
آنگه عروس جملة دنيات مي‌كند
تا يك دو گوشواره به گوش تو بگذرد،
هفتاد ملّت از بر و دوش تو بگذرد

صبح است و روز نو به فراروي شهر من‌
چشم تمام خلق جهان سوي شهر من‌...

محمد کاظم کاظمی
برای شهرش افغانستان